بسم الله
چند سال پیش یه وبلاگ نویس حرفه ای بودم...
کلی دوستای وبلاگی خوب داشتم و از بودن در این فضا لذت میبردم...
نمیدونم چی شد که از این فضا جدا شدم، اما وقتی برگشتم دیگه اینجا رونق خودشو نداشت...
حالا بعد مدت ها احساس نیاز کردم که بیام و دوباره بنویسم...
بودن و نوشتن تو این فضا واقعا عالیه...
دلم خیلی پره...
یکی یکی دلانه هامو مینویسم...
و این پست شروعه...
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی
اللهم اجعل محیای
بسم الله...
نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات...
بی رگ شدم...
بی تفاوت شدم...
یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه...
هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شکونده...
کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم...
میدونم ظلم کردم...
میدونم نابودت کردم...
اما پشیمونم،منو ببخش...
تکرار نمیکنم، قول میدم...
ولی نگفتی...
ظاهرا آروم و شادم اما
دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه...
تو خلوتم گریه میکنم تا آروم
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی
اللهم اجعل محیای
*نوحه میخونه:اربعین قسمت خوبات شد و ما جا موندیم.....من: جا موندیم ، هییییییی......مامان:من: خب خود روز اربعین نبودیم کهمامان :* از لحاظ روحی و روانی مجددا به پیاده روی اربعین نیازمندم!*چطوری تا سال دیگه طاقت بیارم؟؟* چه آرامشی داشتم و چقدر فکرم بازتر بود....*گاهی که خسته میشدم یهویی نوحه پخش می شد و به خودم میومد میدیدم که مثلا 50 تا عمود دیگه رفتیم !(هندزفری منظورمه)* بابا میگه دیگه همراه تو نمیام خیلی تند راه میری*میشه روزی بیاد که برای رسیدن به حجت خ
بسم الله النور
نکند همه ی اینها مثل یک خواب باشد
خواب شیرینی که هیچ وقت مزه اش از زیر زبانم بیرون نرود اما تلخی پایانش تا ابد دروجودم بماند (البته تلخی دنیوی نه اخروی)
بهش گفتم بیا مثل خیلی از زوجهای دیگه ما هم یک فیلم داشته باشیم
قبول کرد
موبایل رو جلو نصب کردم و گذاشتم رو فیلم محسن داشت شعر درباره شهدا میخوند
بعد وسطاش گفت بقیشو یادم نمیاد
گفت ان شاءالله این فیلم بمونه برای بعد از شهادتم
با خودم گفتم چه از خود راضی بعد قیافمو یه جوری کر
بسم الله...
یه وقتایی می مونم واقعا چرا ازدواج کردم...
آدمی که ازدواج کنه ولی آرامش نداشته باشه، احساس تنهایی کنه، نیازهاش رفع نشه و...
اصلا چرا ازدواج کرده...
خیلی احساس تنهایی میکنم...
صبح با خستگی از بیدار شدنای شبانه ی پسرمون و شیرخوردناش از خواب پا میشم...
دیگه دنبال رسیدگی به بچه و کارای خونه و تو و... ام تا شب میشه و بچه رو می خوابوندم...
با کلی خستگی منتظرت می مونم بیای کنارم بخوابی اما سرت همش تو اون گوشی کوفتیه...
بعدم هی میگی چرا نمیخوابی؟ بخو
بسم الله...
کاش سهم منم از این دنیا یه همراه واقعی و عاشق بود...
کاش انقدر غرورم رو بخاطر یه انسان نالایق له نمیکردم...
کاش پشتیبانی داشتم که برای همیشه از این زندگی می رفتم...
آه.......
خدا حواست به منم هست؟
کاش یکی بود از من دلجویی می کرد...
کاش خودش درک میکرد چطوری لهم کرده...
منم آدمم خب... زنم... دل دارم... حساسم...
چرا جای اینکه من طلبکار باشم اون طلبکاره؟ چرا به خودش حق میده همیشه؟
من حق من کجاست؟؟؟
کاش در برابر تمام ظلم هایی که کرده یه بار ازم دلجویی می
هرچقدر زمان میگذره، تصویر پیش روم بیشتر از ابهام درمیآد. راهی که یه زمانی محو بود و گنگ، داره طرح مشخصی میگیره و خودش رو بهم نشون میده. خوانش این مسیر، تفسیر و تعقیب نشونههاست و جلو رفتنی منزل به منزل.
سرآغازها به من انگیزه میدن؛ برای خوب شدن حالم، نیاز دارم که چیزای تازهای یاد بگیرم و روشهای جدید رو امتحان کنم. فهمیدم که ددلاینی برای زندگی وجود نداره و نباید خودم رو تحت فشارِ زمان بذارم. بیش از پیش ایمان آوردم که من آدمِ دلانه
چند روزی میشه که با مح آشنا شدم یه بچهی ۲۱ ساله و البته از این تریپای غمگین و پیرطور. اولش با موسیقی شروع شد. اون برام موسیقی میفرستاد شبا و گوش میدادیم. یه روز بهش گفتم موسیقی برام خسته کنندهست، کمی ناراحت شد، شبش خوابیدم و نصف شب که بیدار شدم دیدم نوشته موسیقی که تعطیل ولی خب همینجوری شببخیر خالی، دلم خوش شد به حرفش و ازش خوشم اومد تا اون روزا فکر میکردم دوروبره ۲۵ سالش باشه، یه شب پیاماس فشار اورد و گفتم میخوام باهام حرف بزنی بعد
گالیلهی برشت شخصیت جالبی دارد که شاید بسیار متفاوت با گالیله واقعی باشد. او دوستدار علم است، به عقل اعتقاد دارد و انسانهایی را که عقلشان قادر به پر کردن شکمشان نیست تحقیر میکند. از مواهب زمینی استفاده میکند، معتقد است بایستی از هر موهبتی که خداوند به او بخشیده نهایت استفاده را بکند، چه این موهبت الهی استعداد ریاضیات باشد و چه اشتهای زیاد! آنجا که لازم باشد سادهدلانه تملق یا حیلهگری میکند تا بتواند موقعیتی را برای خود فراهم ساز
بسم الله...
یادمه نامزد بودیم که بزور نیومدم خونه تون و می موندم...
مامانم راضی نبود به اینکه با او خلوت کنم اما من بخاطر تو راضیش میکردم
هیچوقت محبت خالصانه بهم نداشتی...
فقط روز اول عقد یه محبت واقعی ازت دیدم که اجازه گرفتی و سرمو بوسیدی..اونم لابد مقدمه چینی بود
برای نزدیک تر شدن...
بعدش دائم محبت میکردی که به خواسته ت برسی، بعد رابطه ام که میرفتی رو تختت و من تنها بدون توجه تا صبح گریه می کردم...
از تنهایی...
بی توجهیت...
نامردیت...
و...
به ندرت ازت مح
محروم کیست؟
چند روزی است که به همراه گروه جهادی مان به روستایی جدید آمده ایم. در جمع بازی بچه ها، پسرک پرشور و پرشیطنت، گرم بازی است. راحت بگویم: کمپوت انرژی! اصلا بیگانه است با خستگی. خودش هم انگار میداند که قرار است سوژه امروز دفتر خاطرات اردوهای جهادی ام باشد!
آخر ، وقتی روی خاکها نشسته ام و با شوق به بازی بچهها نگاه میکنم، نفسزنان میآید کنارم.
- اجازه! اسم روستای ما محرومه! واسه همین به ما هم میگن بچه های محروم.
بغض میکنم.
- کی این
«در جستوجو...» اصل ایران است و خراسان، نه هلند. در هلند، رنگها، برگها، نماهای بیرونی خزانزده است؛ رفتارها یخزده است و باد میوزد و صحنهها در گرگومیش تصویربرداری میشود. در صحنهای، فریده را سر میز ناهار کنار خانوادهای میبینیم که چهل سال با آنها زندگی کرده است. ولی همه چیز سرد است. فریده از سفرش به ایران میگوید و گریهاش میگیرد. اعضای خانواده کمی دلداری و به غذا خوردن ادامه میدهند. سفره مشهد درست عکس این میز غذاست؛ س
کار اصلی من در اداره،ارزیابی قسمت های مختلف بر اساس یک سری سنجه های کمّی است.نتیجه ارزیابی ها به صورت فصلی برای رئیس اداره گردشکار می شود.در این گردشکار او دستور تشویق قسمت هایی که بهترین عملکرد را داشته اند(بالاترین نمره را کسب کرده اند)را صادر می کند.نتیجه طبق تجربه های قبلی ام شگفت آور بود.از موقعی که این ارزیابی ها شروع شد پیشرفت خوبی در انجام کارهای محوّله به قسمت های مختلف و به تبع آن اداره ایجاد شد.ارباب رجوع ها به مراتب راضی تر از گذشت
شناخت نوجوان کار چندان آسانی نیست، بیش ترین تجربه هایی که در گذشته کارساز بود، امروز کارآیی خود را از دست داده و عصر تکنولوژی همه چیز را در هم ریخته است. نوجوان در گذشته به لباس، اهمیت چندانی نمی داد، کافی بود پوشاکی مناسب بر تن داشته باشد؛ ولی امروز، نوع لباس، رنگ، طرز دوخت و حتی دکمه های آن مورد توجه قرار دارد. مد و پیروی از آن، از شیوه های بالندگی نوجوانان شده است. همه چیز، دست خوش تغییر و تحول گردیده و حاصل این تحولات آن است که اطاعت کردن ه
بنده از آن دست دانش آموزان سحرخیزی هستم که مخصوصا در ماه دی:) صبح۴:۵۰ از خواب می پرم و هجوم می برم برای مرور(مدیونین فک کنین چیز دیگه ای باشه:) و به همین منوال ادامه می دهم تا زمانیکه ۱۵مین به شروع امتحان بماند. در این لحظه متحول شده از جا میپرم و هجوم می برم برای پوشیدن فرم مدرسه و گلاب به روتون، روم به دیوار برای تخلیه:| بدین ترتیب هنگامیکه ۷مین به شروع امتحان مانده این شخص تازه خانه را به مقصد مدرسه ای که در بهترین شرایط ۱۵مین فاصله دارد! ترک می
بنده از آن دست دانش آموزان سحرخیزی هستم که مخصوصا در ماه دی:) صبح۴:۵۰ از خواب می پرم و هجوم می برم برای مرور(مدیونین فک کنین چیز دیگه ای باشه:) و به همین منوال ادامه می دهم تا زمانیکه ۱۵مین به شروع امتحان بماند. در این لحظه متحول شده از جا میپرم و هجوم می برم برای پوشیدن فرم مدرسه و گلاب به روتون، روم به دیوار برای تخلیه:| بدین ترتیب هنگامیکه ۷مین به شروع امتحان مانده این شخص تازه خانه را به مقصد مدرسه ای که در بهترین شرایط ۱۵مین فاصله دارد! ترک می
به نظر شما مهم ترین شباهت این دو سنخ یا گروه یا دسته از افراد با هم چیست؟ (امنیتی ها و توریست ها)
به نظر می رسد هر دو محافظه کاری ذاتی و اصولی دارند، که باعث می شود، ضمن درگیر نشدن با سوژه های که با آن تعامل می کنند، راه خود را به پیش ببرند و به مقاصدشان در صحنه و موقعیتی ناشناخته برسند!
یک امنیتی کارکشته و حرفه ای هیچگاه نباید به نحوی عمیق و هم دلانه با سوژه و تاریخ سوژه مورد تحقیق خود درگیر شود و یک گردشگر حرفه ای نیز، هرگز نباید با پدیده ها و
قبلاً در مورد آقای محمدرضا توکلی صابری نوشته بودم؛ در مورد کتاب سفر برگذشتنی و پروژهی دوستداشتنیاش برای دوباره رفتن تمام مسیرهایی که هزار سال پیش ناصرخسرو رفته:
«ولی جا پای ناصرخسرو گذاشتن کاری بس سترگ و عظیم است. فراتر از یک گلگشت یکی دو روزه است. کاری که محمدرضا توکلی صابری تکوتنها آن را انجام داد و کتابش را نوشت. کتاب سفر برگذشتنی شیرین نیست. لحن و زبان توکلی صابری نکتهی خاصی ندارد. به تبوتاب نمیاندازد آدم را. آرام است. خیلی
اندر آشپزخانه مدخل نقشه ضمیر اول شخص جمع هر تعدادی نمای بیرونی تاریک و با کنده تیره تلفیق شده ولی بوسیله یکباره از کابیبت های با رنگ سفید متضاد با محیط دل بهم خوردگی شده واحد چیدمان خلاقانه ظروف خود را رگه دهد. مروارید درآمد این ویلا کاربرد از یک نیمکت کاراملی راحتی نه یک تنه محیط را دیگرسان کرده بلکه به طرف یکباره فکر میهمان را سوگند به این ناحیه می اسارت که باید کفش خود را درون بیاورد و بعدا داخل چاردیواری شود. بافتار بافت شناسی مسی دیواره
اوتیسم شناختاری
مطابق با وظیفه ام برای سلامت وصلابت پاسداشت هویت ایرانی وکرامت انسانی ،به این برداشت وتشخیص رسیده ام که رسانه ملی را به بیماری اوتیسم شناختاری ومیلی گرایی مفرط وخودفریبی عمیق معرفتی مبتلا شده است.
البته ؛همیشه تا بود پزشکان برای تشریح واقعیت بیماری به بیمار و اصحاب بیمار، تلخی ها دیدند. و واکنشهای ناگواری را تجربه کردند. اما این واکنش ها و برخوردها ازحقیقت و ماهیت ماجرا چیزی نکاست ونمی کاهد.
لیکن حقیقت این است
نظرات کسروی در مورد پول
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٧/٤
این روزها وقایع منا و کشته شدن بیش از هزار مرد و زن مسلمان در مراسم حج از طرفی و دهنکجیهای سعودیها از طرف دیگر، اعصاب آدم را به هم میریزد. رژیمی که به پشتوانه آمریکا ماههاست مردم بیگناه یمن را بمباران میکند، چرا باید از وقایع منا شرمنده باشد؟!... خدا همهشان را نابود کند!
چند وقت پیش که در فضای مجازی وبگردی میکردم با کتاب کوچکی به نام «کار و پیشه و پول» اثر احمد کسروی
درباره کتاب سفر به ولایت عزرائیل؛ چاپ پنجم؛ ۱۳۸۴؛
انتشارات مجید پیشنوشت: در این نوشته، «اسرائیل» به دولت قومینژادی یهود
در فلسطین اشغالی اشاره دارد که به بسیاری از پیمانهای بینالمللی پایبند نیست. میکوشم
نظر آل احمد را بازتاب بدهم و در حیطه ادبیات داوری کنم. بخشهایی از این نوشته در
شماره پنجم فصلنامه فرم و نقد (پاییز ۹۷) با عنوان «از سفر تا سفرنامه» منتشر شده
است.
روایت ولایت عزرائیل درباره دولت قومی نژادی «اسرائیل»
است؛ سمپا
دیگر کم آورده ام. خلنگ ها و بوته های ریواس حالا دیگر حالم را مگسی می کنند. تند تند نفس می زنم. نفس کم می آوردم و از دهان هوا را می کشم تو. پی در پی تشنه ام می شود. جلودار نرم و آهسته و روان می رود. شیب ها یکی از یکی تندتر می شوند. از من فاصله دارد. هی می خواهد برود و هی من ترمزش می شوم. می دانم که سوال مزخرفی است. ولی می پرسم: خیلی مانده؟! امیدم نمی دهد. می گوید آری. خیلی مانده و می پرسد: هایده بذارم؟ می گویم: چرا که نه.
زیر پایم را دقیق نمی بینم. بهتر است که
تهران در میان شلوغیها و دودهای خاکستری ماشینها و در کنار تمام بی مهریهایی که بر دلش چنگ میزند، مهربانانه، زیباییهایی را در قلبش جای داده که چشم را به خودش خیره میکند. در میان بناهای قدیمی و بسیار کهن تهران ، کاخ گلستان شهرت و آوازه زیادی دارد. بنایی سنتی با صدها خاطره ریز و درشت و قصههایی که از آدمهای عمارت در خودش پنهان کرده. کاخ زیبای گلستان در دل پایتخت بزرگ و پر سر و صدای ایران جای گرفته و بهترین مکان برای گذراندن یک روز خاطر
کجدم اضافی که بارگاه ابتدا احساس خوبی دارد، می تواند موجز کرکیت را ذیل عوض شرط داده و موجب کیسه خواب بهاری Campsor ناراحتی شود. کوله پشتی هایی با حجم یکسان می توانند برای جابهجایی وزنهای مختلفی از میوه طراحی شده باشند . TIREAL TFT ابزاری حاملگی کردنی با حجم کمتر از ۳۰ کیلوبایت و مناسب برای حرفه ای ها است و دارای امکاناتی برای هجا های جوراجور شامل حاذق رنگ اولیه، میزان نویز در ویدیو، فعل Greyscale و طمع سرنوشت RGB است. به قصد تقصیرکار میزان مناسب آنرا ناچیز
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود)
صفحه 277 پاراگراف اول
یکروز معمولی، کمرنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه و دستانِ روزگ
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود)
صفحه 277 پاراگراف اول
یکروز معمولی، کمرنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه و دستانِ روزگ
اخلاق و جایگاه آن در فلسفه
از اینجا و آنجا نظراتی ابراز میشود در این خصوص که تأکید زیاد این وبگاه بر علم و خردورزی ممکنست پایه های دین و اخلاقیات را در جامعه سست سازد. اهمیت این نظر بویژه از آنرو حائز اهمیت است که مطالب ما در جامعه ای دین سالار عرضه میشود که حتی کوچکترین حرکات و کم اهمیت ترین رفتارها باید با مقیاس و سنجه دین سنجیده شود و ارزش هر چیزی موکول به همراهی و موافقت آن با دین رسمی است. ارائه عالی ترین ایده های دنیا در چنین جامعه
اخلاق و جایگاه آن در فلسفه
از اینجا و آنجا نظراتی ابراز میشود در این خصوص که تأکید زیاد این وبگاه بر علم و خردورزی ممکنست پایه های دین و اخلاقیات را در جامعه سست سازد. اهمیت این نظر بویژه از آنرو حائز اهمیت است که مطالب ما در جامعه ای دین سالار عرضه میشود که حتی کوچکترین حرکات و کم اهمیت ترین رفتارها باید با مقیاس و سنجه دین سنجیده شود و ارزش هر چیزی موکول به همراهی و موافقت آن با دین رسمی است. ارائه عالی ترین ایده های دنیا در چنین جامعه
درباره این سایت